زندگی مامان و بابا.. رزانا جون

نازنازی مامی

در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچکس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت : نمی توانی عزیزم! گفتم میتوانم .من تورا از پدر خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم مادر گفت یکی می آید که نمیتوانی مرا ببیشتر از او دوست داشته باشی ... نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر میکردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم ... بزرگتر که شدم عاشق شدم ! خیال کردم نمیتوانم به قولم عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم کدامیک را بیشتر دوست داری ؟باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب میشد...   سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود....
2 ارديبهشت 1394
1